مامانم از سوئد امدن و یک عالمه برای ما سوغاتی خریدن بعدشم میگن خوب شد شماهارو اونجا نبردم. اونجا خیلی بد بودیعنی شهرش قشنگ بود ولی بعضی ادماش بی حجاب بودن ... میگفتن خیلی دلم تنگ شده بود برای ایران . بعد مامانم همش برای من اسباب بازی اورده بود و برای فاطمه و محمدمون لباس و چیزای قشنگ بعد من به مامانم گفتم منم ازینا میخوام مامانم گفت خب اسباب بازی هارو بدم به فاطمه؟ این فاطمه هرچی رو که مامان برای بقیه اورده بود تنش میکرد و میگفت مامان این به من میاد بعدشم برای خودش بر میداشت و میبرد توی اتاقش . تازه لباسای من و محمدم که براش اندازه بود برداشت ولی ما به زور ازش پس گرفتیم .بعد محمد میگفت مامان من ازین پیچ گوشتی بازکنای برقی که برای اقاجون خریدین میخوام این لباسارو نمیخوام . ما به محمدمون میگیم مهندس . اینم خونه یی که مامانم برام خریده با بالایی که برام خریده که مال فرشته هاس. با یک چیزای دیگه .
بسم الله الرحمن الرحیم سلام این وبلاگ مال من و محمده من مدیر وبلاگ هستم فاطممون برام این وبلاگو زده (پارازیت از طرف فاطمه:از بس کچلش کردم !و جیغ وداد کردم که منم وبلاگ می خوام!)